زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ندارد بیتو پایان اشک چشمان ترم انگار گرفته با همه قوت غریبی در برم انگار تو که رفتی دگر روز خوشی در زندگانی نیست فرو رفته به مرداب محن پا تا سرم انگار مراعات از برای بچهها کردم اگر گفتم خدا را شاکرم، امروز قدری بهترم انگار خجالت از تو دارم از امانت داری ام اما پس از تو بیشتر شرمندۀ پیغمبرم انگار کشیدم آب غسلت را ز چاه دیدگان خویش شب تدفین تو میرفت جان از پیکرم انگار توان حتی به زانویم برای راه رفتن نیست منی که فاتح احزاب و بدر و خیبرم انگار ببین بعد از تو درد دل فقط با چاه میگویم که میشیند فقط چاهی به پای منبرم انگار خلاصه غصۀ هجر تو دارد میکشد من را تو در خاکی و من شد خاک بر روی سرم انگار |